سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صبح آمد

صبح آمد صدایی شور انگیز لحظات ملکوتی اذان یک حس لطیف به دنیا بخشیده بود

من در کنار حوض وضو میگرفتم

این صدا در این سکوت همچون یک نور در ظلمات مرا به سوی خود هدایت میکرد

وضویم را گرفتم و رهسپار شدم

یک لحظه با شنیدن کلمه محمد(ص)نا خود آگاه ذکر صلوات بر زبانم جاری شد

سپس به سوی خانه خودش عازم شدم

این صدا انچنان زیبا بود که گویی تمام جهان را به سوی بیداری دعوت میکرد 

و به ظلمات و تنهایی ها و خلوت ها پایان می بخشید

پایانی پر از شروع

آری شروعی دوباره که نویدبخش پایانی خوش بود

به در خانه اش که رسیدم با نگاه کردن به گل دسته ها ی زیبایش خود را در جایی فرا تر از آن جایی که بودم میدیدم

چنان که خود را با او یکی می دانستم

و او را ناظر و آگاه تر از آنچه  که فکر ش  را میکردم میدیدم ،اری او بالا تر بود آنچنان او را به خود نزدیک می دانستم

شروع به درد دل کردن با او کردم یک حس عجیب به من می گفت  که او از هر چیزی که فکرش را بکنم به من نزدیک تر است

قابل اعتماد تر، کارگشا تر و همان حس مرا به سوی او هدایت می کرد

و شور عشق او در دلم روشن تر و امید به وصالش بیشتر زنده می شد

تا آن زمان از مرگ  حراس داشتم

ولی در آن لحظه از زنده ماندنم حراس داشتم

 آنچنان خودم را گم کرده بودم که با صدای الله اکبر به خودم آمدم

و شتابان به سوی انجام وظیفه ای که برای من تعیین کرده آمدم ،آری آمدم

نمازم را خواندم

آنچنان غرق راز و نیاز شده بودم که دلم نمی خواست از این راز و نیاز دل بکنم

ولی باید برای ادامه راه او را به همه ی جهان معرفی کنم و از معرفی کردن او به عنوان دوستم احساس سربلندی و آرامش می کنم

(خداوند دوست ماست :آری)


(برف)

 


  
   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :0
کل بازدید : 8613
کل یاداشته ها : 5


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ